قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد
قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد

چای تلخ

هرگز شبیه آنچه که می خواستم نشد

اغراق نیست ... نه .... یک بار هم نشد 

در این قمار هر چه که گفتی گذاشتم

گفتم که شش کنار تو می آورم، نشد

می خواستم که تلخ ترین چای بخت را

با دستهای گرم  تو شیرین کنم نشد

من خوانده بودم از همه ی دلبران شهر

از اینکه می روند, ولی باورم نشد

هر کس ز دیده می رود از دل نمی رود

دوری نبرد فکر تو را از سرم ..... نشد

اینجا مترسکی ست، خودش دیده بعد تو 

یک دانه گندم از دل این دشت کم نشد



اشتباه


این اشتباه بود که از زور بی کسی

خالی شوم و جای تو را پر کند کسی

تصویر تو درون دو ایینه بود و هست

تو دور می شدی ... نه تو از راه می رسی

مثل مثال نقض شده شعرهای من

مثل خیال راحت با قلب واپسی*

اینجا همه معادله ها چند وجهی اند 

مجهول های بی سر و ته، زشت، هندسی 

اری ... یکی کنار من اینجاست، مثل تو... 

هرگز نمى شود، تو برایم مقدسی

از اینکه نیستی, پر شرمم, ببین مرا... 

در یک لباس قرضی زیبا و مجلسی 


دلواپسی نمیدونم درسته یا نه ولی یه کلمه ای بود که برای رعایت وزن شاید از خودم ساختم 


غزه

چه قدر سیب تنش زخمه ی دندان خوردست 

تیغ بر پیکرش از بارش باران خوردست

جای جای بدنش پنجه ز شیطان خوردست

هر کسی آمده یک تکه از این نان خوردست


باز با این همه اوصاف رجز می خوانند

روی از دشمن غدار نمی گردانند


این زمین وارث قد قامت عزالدین هاست

قدس او مامن موعود همه آیین هاست

کوس رسوایی و بی غیرتی بی دین هاست

سنگ او همکف شمشیر صلاح الدین هاست


مردهایش همه جنگ آور و با تدبیرند

حق خود را ز سران عربی می گیرند


حق او نیست که از تیغ، رخش چاک شود 

کودکش طعمه ی کفتار غضبناک شود

چادر دخترکانش پر از خاک شود

یا که از یاد بشر خاطره اش پاک شود 


غزه را غرق به خون تا به کجا می خواهند

نکند معرکه ی کرب و بلا می خواهند


...

می رسد عاقبت آن صبح خدا می داند 

رو سیاهی به تن دشمنشان می ماند

آسمان بانگ '' انا المنتقم''ی می خواند

کفر را از دل تاریخ برون می راند


تیغ در کف همگی منتظر آن روزیم

ما در آن جنگ نهایی به خدا پیروزیم


نذر عمه جانم

به شخصه عاشق این قالب تک بیتی هستم میشه همه ی حرف و تو یه بیت زد این تک بیت هم تقدیم به عمه جانم


هر چه را خواستم از فضل تو گیرم آمد 

مانده بی سر شدنم در ره زینب سلام الله علیها جانت

طبیب

غزل مثنوی  که شاید روزی کامل شد


وقتی به خلق خنده عطا میکند طبیب

دل را به گریه بر تو دوا میکند طبیب

طوفان که میشود همه دنبال ساحلند

ما را درون موج رها میکند طبیب

آواره میشویم و به حیرت که میرسیم

مجنون برای خویش سوا میکند طبیب

زیر زبانمان کمی از تربت تو را

مصداق واقعی شفا میکند طبیب

من را میان آه و پریشانی همه 

در بین زائران تو جا میکند طبیب؟

نعم الطبیب غیر تو درمان نخواستیم

ما درد خواستیم ... نه ... هجران نخواستیم

...

خطاب به فرزندان حرامی یزید (داعش)

سر میدهیم ما..نه ...ولی خم نمیشویم

با زوزه ی شغال که درهم نمی شویم

از مکه تا مدینه و از شام تا عراق

عمری است میکشند ولی کم نمیشویم

دنیا اگر به حکم ابو جهل تن دهد

ما هم قطار مردم عالم نمیشویم

احلی من العسل شده مردن برای ما

همسایگان غصه و ماتم نمیشویم

ما اهل گریه ایم ولی اشک بر غدیر

یک آن جدا ز حضرت خاتم نمیشویم

بر سلسله جبال علی خانه ساختیم

با دره های پست که هم دم نمیشویم


توهم

"دوستت دارم" تو گفتی؟ یا توهم داشتم

خوب میدانم خودم سودای گندم داشتم

آتش از چشم تو میبارید من هم در دلم

تا بخواهی پشته از الوار و هیزم داشتم

قبله ام را سوی تو چرخاندم و خواندم نماز

در قدمگاهی که با خاکش تیمم داشتم

آه ای آرامش قبل از همه گردابها

ناگهان طوفان شدی وقتی تلاطم داشتم

...

خنده ای کردی و گفتی انتخابم نیستی

خواب دیدم با خودم سوء تفاهم داشتم