قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد
قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد

برای بابای قصه ام

امروز دهمین سالگرد مرحوم پدرم بود در غربت سخته حداقل اگه امروز بهشت زهرا سلام الله علیها بودم کمی آروم میشدم اینو دیشب تو اوج تنهایی براش نوشتم اگر فاتحه ای نثارش کنید یفینا شاد خواهد شد ...


روحی دمیده در تن بی جان قصه ام ...

نقش همیشه اول مردان قصه ام 

زل می زنم به عکس تو در نیمه های شب

یادش بخیر ... رستم دستان قصه ام!...

سیمرغ می شدم به دماوند شانه ات

نوروز می شدی به زمستان قصه ام

حالا بهار هم نمک زخم قصه هاست

در اضطراب ساعت پایان قصه ام

شب های جمعه اشک امانم نمی دهد

ابر سیاه ناقل باران قصه ام

نذر غریب مدینه

یه عاشقی بود میگفت شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام و امیر المومنین علیه السلام این روزهاست نوشته ضعیف خقیر مثل وجودم شرمنده بانوی دو عالم است


به زهر ربط ندارد اگر جگر می سوخت 

درون طشت غروری کنار در می سوخت 

میان کوچه عصا بود شانه ی کرمی... 

که از جسارت شیطان رهگذر می سوخت 

شکسته سینه و بازوی کهکشانی که ...

حسن ترین جهتش ... آه بیشتر می سوخت 

چهل حرامی و یک ریسمان و طفلی که 

به حال غربت تنهاترین پدر می سوخت 

میان این همه هیزم میان این همه دود 

چقدر بال ملائک چقدر پر می سوخت 

...

و بغض دشمنی با علی است میدانیم 

در و سر و جگر و دامنی اگر می سوخت