تشییع کردم امشب آن مرد حسودی را
کز یاد دیگر برده هر چه گفته بودی را
نه تو زلیخایی نه من یوسف خیالت تخت
بستم تمام درب هایی که گشودی را
حتما نه خیلی دور می بینیم آهو جان
از آتش خشمم به چشمان تو دودی را
اوراق تا دیشب بهادار غزل هایم
دیگر نخواهد دید آن سیر صعودی را
آری در اشغال نگاهت نیست ایمانم
آزاد کردم سرزمینی که ربودی را
دوست داشتم.