قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد
قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد

خوب نیست


دلدار من همیشه که آزار خوب نیست

این جمله ی: خدای نگهدار ...خوب نیست

آری شبیه مرد زلیخای قصه ام 

یوسف فروختن سر بازار خوب نیست

مخمور صبر کوزه ی میخانه ها منم 

بازی سنگ با جگر یار خوب نیست

گفتی که میروی و مرا دفن میکنی ...

... در خاطرات کهنه ات ... این کار خوب نیست

بشکن سکوت را و صدایم بزن ببین

فعل رضایت تو ... نه .... اینبار خوب نیست


مادربزرگ


بی بی من یک چادر گلدار دارد 

لبخند که ... بسیار تا بسیار دارد 

حوض حیاطش، شمعدانی های سبزش ...

او خانه ای از زندگی سرشار دارد

در بقچه اش کوه متل ها و مثل ها 

و ... در شکردان لبش اشعار دارد

هر چیز را که من نمیبینم به دنیا 

از مهربانی و صفا .... انگار دارد 

مادربزرگم شهرزاد قصه گوهاست 

عشقی که بر سر چادری گلدار دارد


روزهای بی تو

1)

از پنجره قطار میبینم 

که همه چیز میگذرد 

جنگل 

دشت 

آسمان 

و چشمانم از تعقیبشان باز میماند 

اما هر چه زمان میگذرد 

بیشتر در تو گیر میکنم 

گلت را با کدامین آب سرشته اند 

که اینقدر چسبناکی 

2)

روی نیمکت 

کنار قاصدکها نشسته ام 

شاید باد 

مرا هم با خود ببرد