قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد
قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد

زلزله

 

عزرائیل  

 پیمانه های پر شده را  

این بار در آذربایجان لرزاند 

 و داغی داغش  

 تمام کشورم را سوخت  

 ترکهای این فنجان آواری شد 

 که آوارگی ایران کوچکترین سهم آن است 

 

روز سوم

دیدم به خواب.... رفته در آغوش کودکی

اینبار جای طعنه و شلاق، عروسکی

دیدم به چشم خویش که باباش پشت هم

میگفت: ای دخترکم جان من تکی

دیدم فرود آمده امشب ستاره ای

بر روی ماه تر از ماه پاره ای

دیدم نوشته است درون کتابها:

پاره نگشت گوشی و نه گوشواره ای

دیدم که روی دوش عمو قد کشید و بعد...

بر اسم شام یک خط ممتد کشید و بعد...

مانند عمه عاشق مادر بزرگ بود

روی بقیع سایه گنبد کشید و بعد...

حالا عروس قصه ما بیست ساله شد

خود مادر قشنگترین خردساله شد

بابای او که حاکم کل عراق بود

بابابزرگ دخترکی چند ساله شد

او با علی کوچک حالا بزرگ مرد

سرباز پرصلابت و آوازه در نبرد

هر روز مینشست کنار فرات عشق

میگفت و میشنید سخن، هرچه، غیر درد

خوابم قشنگ بود شبیه ترانه بود

مانند قهرمان خودش بیکرانه بود

آری قشنگ بود ولی حیف خواب بود

خیلی عجیب بود ولی، دلبرانه بود

مادر بلند شو که نمازت مقدم است

چشمان صبح، تر از اشک نم نم است

دامان شهر پر از سنگ گشته آه

امروز روز سوم ماه محرم است  

امام موسی صدر

 

چشم آبی ترین امام
 

در مثل مناقشه نیست
 

اما از همان صدر اسلام تا به امروز
 

موسی که شدی
 

دیگر از آزادی خبری نیست
 

مخصوصا اگر از نسل علی باشی
 

فرقی هم نمیکند
 

طرف مقابلت هارون است
 

یا معمر ... که
 

هر چه باشند
 

مردگان بن بست تنهائیند
 

و ...
 

خدا خواسته آنقدر محبوس بمانی
 

تا سرنوشت دلهای آهوان جهان
 

باز از خراسان رقم بخورد ...

برای مادرم

 

خیلی سریع پیر شدی مهربان من

 

بر کوه عشق نقطه آتشفشان من

 

در زیر آفتاب غضبناک زندگی

 

بودی درخت تا که شوی سایبان من

 

حتی زبان فهم مرا با تو خوانده اند

 

آنها که دیده اند تو را همزبان من

 

چین وجود تو به چروک آبدیده شد

 

هر خط نشان رنج من ای پر نشان من

 

هرگز نبودم آنکه تو میخواستی ببخش

 

مثل همیشه، مادر بهتر ز جان من 

 

قبه

  

شود گر اجابت دعا زیر قبه  

 

شوم آن غلامی که شد پیر قبه

 

عزیزی ایران شهنشاهی مصر

 

فدای یکی غمزه از میر قبه

 

مرا چون رها کرد از بند دنیا

 

گرفتار گشتم به زنجیر قبه

 

چرا صید این دام پر اشتهایم

 

سر و جان من باشد و تیر قبه؟

 

چرا گیر مشک و علم، گیر تلم

 

چرا گیر شش گوشه، درگیر قبه؟

 

خدایا مرا باز گردان به این شهر  

 

که  خوابم شود باز تعبیر قبه