قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد
قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد

نامه ای به حاج احمد


دلم امشب گرفته حاج احمد، 
میخوام اینجا برات قصه بگم
از رگای طناب غیرتمون 
یا دلای بخون نشسته بگم 
 
یکی بود و یکی نبود نمیخواد 
شهرمون گنبد کبود نمیخواد
گوش و عادت دادن به نشنیدن، 
چشمها جز غبار و دود نمیخواد 

چند ساله تو شهر چادریا، 
مثل اصحاب کهف میمونن
زنهامون توی جشنواره ی 
فجر برا مردا ترانه میخونن

مردم اینجا برا کمک کردن 
یخ میریزن با آب رو سرشون
چالش روزگار ما اینه 
وا کنن مشکلات و از سرشون

معنی ارزش و عوض کردن
عوضی ها شدند با ارزش
اینجا تسلیمْ پیش ظالم ها
شده تأویل اونها از نرمش

مدرک اقازاده ها رو ببین
همگی انگلیسی الاصله
هر جایی اختلاسه یا دزدی 
یه سرش هم به این طرف وصله

فقط از همت ها و باکریا 
نردبون ساختیم یا جاده
شعار جنگ تا فلسطین 
هم از سر خیلیامون افتاده

بدترین اتفاق این سالا 
رقص بود و دست با هورا
نه فقط تو یه روز معمولی 
وسط ظهر ظهر عاشورا 

پشت کردند بعضی نامردا 
به فلسطینی و به لبنانی
توی میدون انقلاب گفتن 
جمهوری جمهوری ایرانی

عده ای هم به اسم خط امام 
رد شدن از خطوط با شادی
ریشه انقلاب و میخواستن 
بزنن تو مسیر آزادی

خیلیا بعد اقا روح الله 
بغضها دارن از علی حاجی 
تشنه های ریاست و قدرت 
ادمکهای صندلی حاجی

 بعضیا هر چی پیر تر میشن 
از سر مصلحت دروغ میگن
جعل میشه تو شهر خاطره ها 
تو بیابون فتنه ها ریگن 

دلمون خوش به یک بسیجی بود 
خواست فکرش تو شهر ریشه کنه 
اما اون هم به جاده خاکی زد 
رفت خونه نشینی پیشه کنه

اونکه سر فصل خشکسالی شد 
صاحب سازمان "باران" ه
شیخ سیرجانی عدالتخواه 
چند ساله که توی زندانه

از جماران صدای فتنه میاد 
این صدا قلبمو میلرزونه
نگرانم برای اسم امام 
نگرانیم منو میترسونه

افتخار وزیر خارجمون 
دست دادن به دست ابلیسه
مرد دیروز سیزده ابان 
کاسه ی آمریکا رو میلیسه

اینا ایرانی و قوی نمی خوان
مستقل یا که روی پای خودش
گردن کج میخوان و دست دراز
که نباشه به اتکای خودش

نمی خوام تو اسارت و غربت 
بیشتر از این اذیتت بکنم
باشه تا مردای سیاست رو
متوسل به غیرتت بکنم

با همه حرف ها و درد دلام 
غم به دل راه ندی تو فرمانده
ما مطیعیم بر ولی فقیه 
همه آماده ایم و آماده

ما هنوز مرد خیبریم حاجی 
ما هنوز توی سنگریم حاجی
خیالت تخت صد تا جون داریم 
تا أبد پشت رهبریم حاجی

سرزمین اشغالی

تشییع کردم امشب آن مرد حسودی را  
کز یاد دیگر برده هر چه گفته بودی را
نه تو زلیخایی نه من یوسف خیالت تخت
بستم تمام درب هایی که گشودی را
حتما نه خیلی دور می بینیم آهو جان
از آتش خشمم به چشمان تو دودی را
اوراق تا دیشب بهادار غزل هایم 
دیگر نخواهد دید آن سیر صعودی را
آری در اشغال نگاهت نیست ایمانم
آزاد کردم سرزمینی که ربودی را 

دلشوره

چه می شویند در جانم زنان ایل قشقایی
عجب دلشوره خوبی عجب آشوب زیبایی
صدای قلب هر چه نامنظم تر، مصمم تر
شده چیزی شبیه خویش آزاری، نه، لالایی
نفس هایم که تند و پر شماره می شود، یعنی
تو با یک استکان لبخند عالم سوز می آیی
نگاهت گفته ها را خوب می فهمد ز چشمانم
ولی من غرق خواهم شد در این سیلاب گیرایی
مرا هر کس که میبیند در این احوال میگوید:
"رهایت می کند روزی صدای تلخ تنهایی 
و بعد از سختی آخر می رسی یک شب به آرامش"
من اما سخت آرامم ... تو دردی بی مداوایی

حال من این روزها

1. سه امتیاز این مسابقه از آن تو 

تو دل بردی و من همان را باختم

اما 

چرا داور سوت را نمیزند؟


2. عجب تناقضی است ...

درخت بیچاره خم شد از بس میوه هایش رسید

و من هم 

که هنوز خام چشم های تو 

از بس نمیرسم

گم شده

سادگی جایی کنار قبر تختی گم شده ست 
عشق هم در بیستون با شور بختی گم شده ست
ریشه ای خشکیده از خاک دلم بیرون زده
بیزبان فهمیده احساس درختی گم شده ست 
زنده رود از چشمهای سرخ من سامان گرفت
اصفهان دیگر برایم پایتختی گم شده ست* 
راهزن ها هر چه را دارم به غارت برده اند
در سراب زندگی مردی به سختی گم شده ست
کاش در شور غزلها باز پیدایش کنم  
بیت هایی را که در گیسوی لختی گم شده ست 

Salzwedel 
 18/01/2015

سگ

سگی کنار در هیئت ات نشسته ببینش 
که راضی است به ته مانده ی غذای غلامت


قند تلخ


زندگی تلخ است گاهی با تمام قند ها
اشک باید ریخت پشت بعضی از لبخند ها
در سرانجام تمام عشقها تنهایی است
من نخواندم قصه ای از وصل یا پیوندها
کاش فروردین بیاید تا زمستان گم شود
خسته ام از دوری ات از وحشت اسفند ها
عاقبت یک روز در تقویم مان خط میکشم
روی رفتن ها بروی حسرت بودند ها 
دود خواهم کرد روی آتش چشمان تو
کوری چشم حسودان عودها اسپندها