ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نمیدانم دلم میخواست چی رو بگم جسارت به محبین اهل بیت نباشه که مخاطب خودم خودم هستم که همان بهتر که سال 61 هجری نبودم وگرنه اگر خیلی مرد بودم از توابین میشدم تازه اگر خیلی مرد بودم ...
آمدم باز کنم روزه خود را کم کم
گفت اخبار که خمپاره ای انگار سرم
دوردنیاست که میچرخد و دنیا دورش
کاش میمردم و تکرار نمیشد که حرم ...
رگی اطراف گلویم به تورم غرید
بغضی از نای ندا داد به چشمان ترم:
که ببارید زمین را بشکافید شما
باید از شرم بمیرید به والله قسم
همه شیعگی ما شده زنجیر و دوهل
همه غیرتمان هیکلی و لعن و علم
دست برقبضه شمیر گرفته شیطان
پای در صحن خدا برده سگ نامحرم
توبه خوب است ولی کاش به آنجا نرسیم
کاش روزی نرسد مثل سلیمان* ... ما هم
* سلیمان بن صرد خزایی رهبر توابین
خمپاره ای بی حیا
کنار قلبم نشستاز پیش خاطرات تو با قهر میروم
در من اثر نمیکند این زهر میروم
با ایستگاه رفته مدارا نمیکنم
بر روی شانه های پل از شهر میروم
شهری که سمت مقصد بیراه میرود
یوسف درون آن به دل چاه میرود
وقتی پلنگ دل به تن هرزه میدهد
از برکه نقش جاذبه ی ماه میرود
ماهم، نه برکه ام، به گمانم که جاده ام
زخم تبر چشیده ام و ایستاده ام
اما نه رودم از سر تقصیر روزگار
رد میشوم سواره اگر چه پیاده ام
مهمان سایه های درختان نمیشوم
هم صحبت ترانه ی باران نمیشوم
حل میشوم درون خودم قول میدهم
دیگر برای هیچ کس آسان نمیشوم ....
قانون نانوشته ی پرواز رفتن است
گاهی شروع، نقطه ی آغاز، رفتن است