قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد
قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد

شن دریایی


میرفت ولی دلش هنوز اینجا بود


ویرانه منزلش هنوز اینجا بود


برگشت سوار موج بعدی زیرا


آرامش ساحلش هنوز اینجا بود

غم نان


و سایه غم نان بر اجاق  می افتد


همینکه حادثه ای اتفاق می افتد ...


رئیس شرکت و یک مرد ... حرف تعدیل و ...


زنی که از نفس و ... اشتیاق می افتد


برای رفع چنین مشکلی گمان میکرد


میان خیر و شَرِ او فراق می افتد


اگر که فقر بروی کسی دری وا کرد


فساد پشت سرش در اتاق می افتد


یکی در این سر بام از گرسنگی افتاد


یکی در آن طرف از طمطراق می افتد


...


به گله ای که شغالان رفیق چوپانند


یقین بدان که سگ از واق واق می افتد


پیامبر من ...

یک جمله زیبا از شاعر توانمند جناب آقای کرمی باعث سرایش این شعر شد:

 

پیغمبرِ درونِ من امشب قیام کرد


وقتی که حجتش به من و من تمام کرد ...


من را سوار کشتی خود کرد و بعد از آن


امواج وحشی دل من را که رام کرد ...


رفت و تبر به دوش گرفت شکست و بعد


بر کشتن شریک دلم اهتمام کرد


آنگه شکافت نیل وجود مرا به عشق


شمشیر کین و نفرت و غم در نیام کرد


صد مرده زنده کرد به یک دم ولی چه سود


با ناز و عشوه ای همه را قتل عام کرد


در جایی از دلم که خُم اش او نهاد، نام


ختم کلام کرده و نعمت تمام کرد


سر بسته گفت نکته که نیت کن و بدان ...


حاجت رواست هرکه در این مه صیام کرد



شعله

 

شعله ام لیک رو به خاموشی 

 

جاده‌ای در خم فراموشی 

 

غنچه‌ای در مسیر پائیزم 

 

جای خون در رگم تو میجوشی