قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد
قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد

مدافعان حرم 1

میگویند کلنا عباسک(علیه سلام  یا زینب (سلام الله علیها) اما من بیچاره که سگ در خانه حر هم نیستم چه کنم و این هم زبان حال مدافعان حرم


ما موی درون سنگ درّیم آقا
عباس که نه ما همه حرّیم آقا
ما شیعه خواهرت نباشیم اگر
سر از تن دشمنش نبّریم آقا

مدافعان حرم

چند روز پیش پیامی به نقل از سردار قاسم سلیمانی (که خدا حفظشون کنه انشاالله) خطاب به آمریکا روی سایتها قرار گرفت که این دو بیت را باعث شد.

شامات خط قرمز ما، جای مردن است
بهر شما جنازه و تابوت بردن است
قصه برای شیعه ولی فرق می کند
معراج ما برای حرم جان سپردن است

آرزوی شهادت


پرواز بدون بال و پر می خواهم

یک گوشه ی چشم، یک نظر می خواهم 

ای کاش برای تو بمیرم بی بی (س)

من یک بدن بدون سر میخواهم

نذر عمه سادات

نمیدانم دلم میخواست چی رو بگم جسارت به محبین اهل بیت نباشه که مخاطب خودم خودم هستم که همان بهتر که سال 61 هجری نبودم وگرنه اگر خیلی مرد بودم از توابین میشدم تازه اگر خیلی مرد بودم ...

آمدم باز کنم روزه خود را کم کم
گفت اخبار که خمپاره ای انگار سرم
دوردنیاست که میچرخد و دنیا دورش
کاش میمردم و تکرار نمیشد که حرم ...
رگی اطراف گلویم به تورم غرید
بغضی از نای ندا داد به چشمان ترم:
که ببارید زمین را بشکافید شما
باید از شرم بمیرید به والله قسم
همه شیعگی ما شده زنجیر و دوهل
همه غیرتمان هیکلی و لعن و علم
دست برقبضه شمیر گرفته شیطان
پای در صحن خدا برده سگ نامحرم
توبه خوب است ولی کاش به آنجا نرسیم
کاش روزی نرسد مثل سلیمان* ... ما هم
 

* سلیمان بن صرد خزایی رهبر توابین
 

خمپاره


خمپاره ای بی حیا 

کنار قلبم نشست 
با تخریب قسمتی از حریمت
ته مانده های خاکستر غرورم را به باد داد 
من هم 
در همین حوالی قبری کنده ام 
برای مردی! که
حیرت زده زنده بودنش را می نگرم 
و خوب میدانم
"ما فقط لاف عاشقی زده ایم"

قهر

از پیش خاطرات تو با قهر میروم 

در من اثر نمیکند این زهر میروم 

با ایستگاه رفته مدارا نمیکنم 

بر روی شانه های پل از شهر میروم 


شهری که سمت مقصد بیراه میرود 

یوسف درون آن به دل چاه میرود

وقتی پلنگ دل به تن هرزه میدهد

از برکه نقش جاذبه ی ماه میرود


ماهم، نه برکه ام، به گمانم که جاده ام 

زخم تبر چشیده ام و ایستاده ام 

اما نه رودم از سر تقصیر روزگار 

رد میشوم سواره اگر چه پیاده ام 


مهمان سایه های درختان نمیشوم 

هم صحبت ترانه ی باران نمیشوم 

حل میشوم درون خودم قول میدهم 

دیگر برای هیچ کس آسان نمیشوم ....


قانون نانوشته ی پرواز رفتن است 

گاهی شروع، نقطه ی آغاز، رفتن است

 


خوب نیست


دلدار من همیشه که آزار خوب نیست

این جمله ی: خدای نگهدار ...خوب نیست

آری شبیه مرد زلیخای قصه ام 

یوسف فروختن سر بازار خوب نیست

مخمور صبر کوزه ی میخانه ها منم 

بازی سنگ با جگر یار خوب نیست

گفتی که میروی و مرا دفن میکنی ...

... در خاطرات کهنه ات ... این کار خوب نیست

بشکن سکوت را و صدایم بزن ببین

فعل رضایت تو ... نه .... اینبار خوب نیست